من یک چترم... به من نیاز دارد!
بسم الله
امشب یکهو به سرم زد بیایم اینجا بنویسم.
اینجا در ذهنم امنتر از اینستا به نظر میرسد. شاید چون کسی از دوستانم آن را نمیخواند و من خیالم راحت است کسی اینجا نمیداند من چند کلاس سواد دارم، اصلا چند سال دانشگاه در چه رشتهای درس خواندهام. فقط از سر در وبلاگم ممکن است نگاه کنند و بفهمند سه فرزند دارم. همین.
همین البته کافیست که بدانند چقدر سرم شلوغ است. آنقدر که فرصت نکنم مدام به این دفتر خاکگرفته سر بزنم. دفتر کاهی نینیوبلاگِ قشنگم، حالا سالهاست دارد اینجا غبار روی غبارش مینشیند و بیچاره از سرفه، گلودرد گرفته است. کاش میتوانستم نجاتش دهم. کاش چارهای بود...
شاید هم هست. شاید باشد.
همین که گهگاهی سری بزنم به اینجا، شاید بتواند کمی از دلم سبک کند و خاک این دفتر را خواهی نخواهی بتکاند.
چقدر دلم نوشتن میخواست.
چقدر استاد میگوید علیکم به روزانهنویسی و من گوش نمیدهم!
اصلا...
اصلا خدا را چه دیدهای؟ شاید...
شاید بتوانم همینجا روزانهنویسیهایم را از سر بگیرم!
اینجا که کسی نیست! همینجا که کسی نمیشناسدم!
_خانوم! به کمکتون نیاز دارم! اینجا کشتی فیلی گیر کرده!! داره طوفان میاد!...
گمانم من یک چترم! به من نیاز دارد وقتی از آسمان بازیهای کودکانهاش، باران میبارد!
دارد صدایم میزند، کودک سه سال و سه ماههای که به من نیاز دارد. حتی شاید از دفترهایم بیشتر!
دختری که از بالای میز تحریر یا همان کشتی کوچکش، مدام میگوید:
«مامان! به کمکت نیاز دارم...»
#الحمدلله_علی_کل_نعمه
#الحمدلله_علی_کل_حال
#ماشاءالله_لاماشاءالناس
#لاحول_ولاقوة_الابالله_العلی_العظیم