فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
نازنین زینبنازنین زینب، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه سن داره

کُپُلچه خانوم، لُـپـّــــو خان و لُپَّـــک (گردو خانوم)

سه امانت الهی در خانه ی ما

باز هم «بسم الله» بعد از یک سال و چهار ماه رجوع به سنت از مدرنیته

ستاره ی هفت آسمانم! قل هو الله های من روانه ی تو باد وقتی که هر صبح برای فرداهایت، قدم به آسمان بی کران دانش می گذاری...     «لاحول و لاقوه الابالله العلی العظیم» به قد و بالایت، عزیز مادر...!   دل نوشت 1: کلاس اولی خونه ی ما امسال یادگرفت بنویسد هر چه دل کوچکش می خواهد مثل همین چند روز پیش که نوشت آرزوی من این است که «به بهشت بروم!» دل نوشت 2: لازم به ذکر است که «مامان دوستت دارم» همان اوایل حتی قبل از روز مادر، نوشته شد و دل من هم ربوده شد... دل نوشت 3: بحمدالله و المنه که تلگرام فیلتر گشت و موبایلمان هم که فعلا ترکید...
18 ارديبهشت 1397

لمس خوشبختی یعنی داشتن دستان کوچکتان

بسم الله سه شنبه ی هفته ی پیش،دوم شهریور ماه 95 محمدپارسا رو بردم مرکز بهداشت تا وزن و قدش رو بعد از چندماه که فرصت نکرده بودم ببرمش، چک کنند. وزنش 13.6 کیلو و قدش 88 سانتیمتر بود. گفت وزنش خوب ست و روی خط نرمال قرار دارد اما قد او کمی به نسبت کوتاه ست. پرسیدم ربطی به اینکه خودم هم قدم نسبتا کوتاه ست دارد؟ و ممکن ست چون چهره اش هم بیشتر از دخترم به من شبیه ست بر خلاف او قدش کوتاه تر باشد؟ گفت بله. ممکن ست ولی ماه بعد مشخص می شود و معلوم نیست که به دکتر احتیاجی باشد. نکته ی بعد اینکه قرار شد از این به بعد به جایی که در نزدیکی خانه مان تازه باز شده است بروم و پرونده که حالا به صورت الکترونیکی و کامپیوتری شده با تماس تلفنی به آنجا منتق...
11 شهريور 1395

بدون تو زندگی ام خالی ست...

بسم الله نی نی های گلم! سلام . امروز اولین روزیست که محمدپارسا با پدرش رفت سر کار و بالاخره بعد از مدتها به آرزویش رسید ! هر روز بارها و بارها میپرسد بابا کجا رفته؟ تا من جواب بدهم سرکار   ... نمی دانم چه لذتی در این پرسش و پاسخ هست که باید انقدر تکرار شود تا شاید رضایت بدهد و دست بردارد ! بعد از محل کار، قرار بود برای اولین بار پدرش با دوستان قدیمی خود به یک باغ استخردار برای تفریح برود که با رفتن محمدپارسا احتمالا این خوشگذرانی از حالت مجردی اش درمی آید ! قابل ذکرست که پدر محترم خودشان خواستند او را ببرند و من هم که اصـــــــــلا استقبال نکردم که یک روز از دست جیغ های گاه و بیگاه گل پسریمان نفسی راحت بکشم ....
26 مرداد 1395
1