فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
نازنین زینبنازنین زینب، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه سن داره

کُپُلچه خانوم، لُـپـّــــو خان و لُپَّـــک (گردو خانوم)

سه امانت الهی در خانه ی ما

لمس خوشبختی یعنی داشتن دستان کوچکتان

1395/6/11 20:52
نویسنده : مامان زنبق
807 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله

سه شنبه ی هفته ی پیش،دوم شهریور ماه 95 محمدپارسا رو بردم مرکز بهداشت تا وزن و قدش رو بعد از چندماه که فرصت نکرده بودم ببرمش، چک کنند.

وزنش 13.6 کیلو و قدش 88 سانتیمتر بود. گفت وزنش خوب ست و روی خط نرمال قرار دارد اما قد او کمی به نسبت کوتاه ست. پرسیدم ربطی به اینکه خودم هم قدم نسبتا کوتاه ست دارد؟ و ممکن ست چون چهره اش هم بیشتر از دخترم به من شبیه ست بر خلاف او قدش کوتاه تر باشد؟ گفت بله. ممکن ست ولی ماه بعد مشخص می شود و معلوم نیست که به دکتر احتیاجی باشد.

نکته ی بعد اینکه قرار شد از این به بعد به جایی که در نزدیکی خانه مان تازه باز شده است بروم و پرونده که حالا به صورت الکترونیکی و کامپیوتری شده با تماس تلفنی به آنجا منتقل شود.

بگذریم از اینکه وقتی سراغ پرونده های و پوشه های کاغذی قبلی را گرفتم که از یک مرکز بهداشت دیگر که قبلا به آنجا می رفتم و حالا منحل شده بود، گفته بودند به اینجا رفته، گرفتم گفتند که از بین رفته و دیگر مهم نیست!!! تعجبو از این به بعد کاملا با جزئیات در کامپیوتر ثبت می شود!

مسخره است که تمام مشخصات ریز به ریز فرزندانم از بدو تولد تا حالا در پرونده ای موجود بوده که الان به راحتی می گویند نیست!!دلخورشاکیحسود

هفته ی پیش در مسجد محل، کلاسهای بسیج برگزار می شد که من هم خدا را شکر با کمک مامان بزرگتان که شما را نگه داشت، در 4 روز آن شرکت کردم و امروز هم امتحان این دوره برگزار شد. هرچند اسم آزمون و امتحان شایسته ی یک نوشتار گروهی و دسته جمعی نبود!خندهبیخود از صبح آنهمه استرسش را داشتم!هیپنوتیزم

کلاسهای مهدقرآنتان هم فعلا تعطیل است و معلم مهد قرار است تغییر کند. چهارشنبه ی پیش وقتی ایشان برای کاری به مسجد آمده بودند بهشان گفتم شکر خدا پسرم اولین سوره ی قرآنش را با راهنمایی شما توانست حفظ کند. و تشکر کردم. خیلی خوشحال شد و گفت که بچه ها را ببوسم. زیبابوس

کلاس شنای آموزشی مان هم که تمام شد و من از 12 جلسه اش، اولین جلسه که ثبت نام نکرده بودم و جلسه ی آخر هم خواب ماندم! فقط 8 تای آنها را رفتم و باقی را نشد بروم!سکوتخواب آلود

این بود که خیلی هم حرفه ای نشدم و جا دارد که باز هم ان شاءالله تفریحی شنا بروم تا بیشتر کار کنم و بعد برای شنای پیشرفته به کلاس بروم.

فقط الان کلاس قلاب بافی ام مانده که روزهای شنبه برگزار می شود و داریم یک کیف می بافیم.

البته به غیر از کلاس همسرداری که روزهای دوشنبه است و خیلی استادش را دوست دارم.

راستی این هفته هم سه شنبه به کلاس دفاع شخصی که از طرف بسیج به صورت رایگان برگزار می شود رفتم و فقط روز و ساعت برگزاری کلاسها تعیی شد.

خیلی علاقمندم به کلاس طراحی دانشکده ی هنر هم بروم ان شاءالله... ولی نمی دانم می شود یا نه.

درهر حال من از داشتن دو فرزند 5ساله و دو سال و نیمه در سن 27 سالگی و خانه داری ام با وجود داشتن مدرک تحصیلی ارشد ادبیات راضیم و خدا را شکر می کنم...

و واقعا فکر می کنم با همه ی سختی ها و مشکلاتی که مثل همه ی آدمها من هم درگیرشان هستم،

همین احساس یعنی لمس خوشبختی!محبت

 

عکسهایی از بچه های گلم در ادامه ی مطلب:

عزیزان دلم!

این هم از عکسهای قدیم و جدیدتان:زیبا

آشپز کوچولوی خونه مونمحبت

Click to select this item

 

پسرک ماست خور مامانش!زبان

Click to select this item

 

 

Click to select this item

 

اینم از عروسک بازی حضرت آقای خونه ی ما!!خندونک

Click to select this item

 

 

Click to select this item

 

موبایل و تبلت هیچ کدوم مال مادر و پدرتون نیست ها!!

اصلا همینه که بچه ها بیشتر دوست دارند پیش مادربزرگ و پدربزرگ هاشون بمونند دیگه!
چشمک

Click to select this item

 

اینم به خودش : گوگولی!

دختر باحجاب من!

ماشاءالله لاماشاءالناس...

Click to select this item

 

ایشون هم لپوخان مامان!

ماشاءالله لاماشاءالناس...

قبلنا که شیر ِمامان یا به قول خودت (دیر دیر دیر)زبان می خوردی،

یعنی تا قبل از 2 سال و یک ماهگی ات

که با زحمت فراوان از شیر گرفتمت،

خیلی تپلتر از حالا بودی عزیز دلم!

Click to select this item

 

می رفتی هیئت...

Click to select this item

 

دوتایی هاتون!آرام

Click to select this item

 

پسرکم! خیلی برام جالب که عاشق رنگ سبزی!!قوی

Click to select this item

 

مشغول ساختمان سازی، اسباب بازی داداشی ش!

Click to select this item

 

خودت گلی خانومم! محبت

رفته بودیم پارک با عمه و حسنا کوچولو و عمو علی تون...

تیرماه 95
 

Click to select this item

 

در خواب ِ ناز...

Click to select this item

 

چشمان زیبای بیدار من!فرشته

Click to select this item

 

 

Click to select this item

 

عکس گرفتن پسر نازم از دست رنج های مامانش!خسته

اولین شوری که درست کردم و خداروشکر خیلی خوشمزه شده بود...راضی

Click to select this item

 

 

Click to select this item

رانندگی گل پسرمون با ماشین بابابزرگ!

سفر شمال نوروز 95

Click to select this item

 

تحویل سال 1395 در خانه ی مامان بزرگ بزرگه ی عزیز (مادربزرگ خوبم) که خدایش بیامرزاد...

به تازگی یعنی فردای شب 23 ماه رمضانِ همین امسال از میان ما رفت پیش همسرش،

بابابزرگ بزرگه ی شهید...غمناکغمگین

Click to select this item

پسندها (1)

نظرات (0)