فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زینبنازنین زینب، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

کُپُلچه خانوم، لُـپـّــــو خان و لُپَّـــک (گردو خانوم)

سه امانت الهی در خانه ی ما

عروسک من!

1391/12/9 10:47
نویسنده : مامان زنبق
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم...فاطمه زهرای من!

از امروز برایت شروع میکنم به نوشتن در اینجا...

امیدوارم روزی بیاید که بزرگ شوی و بیایی و بنشینی اینجا جای من، بخوانی تمام دلم را وقتی من نیستم و تو هستی...ای هستی من!

از همان روز شروع میکنم که به پدرت رسیدم در حالیکه از همان آغاز هم یکی از اسبابی که در دلم نشست این بود که دایی ات (دوستش) میگفت او به فکر تربیت فرزندش است از پیش از ازدواجش...کلی به این مسایل تربیت بچه فکر میکند و مطالعه دارد...و نسل آینده اش برایش مهم است...

آن روزهای پیش از آمدنت در خانه ی ما، گاه به او میگفتم: فکر کن!اگه یه نی نی کوچولو الان اینجا با شادی بدوئه و بازی کنه، که هم شکل تو باشه و هم شکل من...چه کیفی داره...فکر کن الان میاد تو بغلت و بابا بابا میکنه، چه لذتی داره... او هم لبخندی میزد مثل همیشه های دوست داشتنی اش.

چند باری شک کردم به حضورت وقتی مشغول درس و دانشگاه بودم، اما نبودی...هنوز نیامده بودی که زندگیمان را شیرین تر کنی...شیرین من!

همیشه دوست داشتم وقتی بیایی که بعدها احساس نکنم حضورت برای زندگی و آینده ام و پیشرفتهایی که انشاءالله در زندگیم رخ میدهد، مانع بوده است...(مثل بعضی مادرانی که در اطرافم از آنها حرفهایی اینچنین شنیده بودم) و حالا حس میکنم هرگز اینطور نبوده و نشده، شکر خدا...

تو مانع که نشدی هیچ، انگیزه ی بسیار قوی من شده ای برای ادامه ی زندگی...

عزیز دلم، من آن روزهای نبودنت، حتی قبل از آمدن پدرت همیشه، فکر میکردم من اول، دو تا یا یکی پسر خواهم داشت و بعد اگر خدا خواست دختر دار می شوم...یعنی اصلا خیلی برایم آرزو بود حضور تو در زندگیم... بگذار بگویم آن روزهای ده سالگیم که رفتم مکه، حتی آن روزها هم هنوز یک آرزوی بزرگ من، زنده شدنِ عروسک هایم بود...!

(و حالا چقدر من شباهت احساس میکنم میان تو و اولین عروسکم که اینک در کمد عروسکهای توست!!)

بعدها هم که با پدرت همان اول ازدواجمان به کربلا رفتیم، که هدیه ی عقدمان از طرف مامان بزرگ و بابا بزرگت بود، معلوم بود که این دعا را تکرار میکنم...به گونه ای دیگر...

(بعدتر البته کشف کردم این رابطه ی زببا را میان دعای مکه ام و کربلایم...

آرزوی برّاق دوران کودکی ام و دعای روزهای روشن آینده ام!)

وقتی زیر قبه ی آقا(ع) که میدانستم دعا آنجا مستجاب است، دستانم را بالا گرفتم...خوب یادم هست که از خدا خواستم یک یا دو پسر داشته باشم و بعد خدا به من یک دختر بدهد...لااقل یک دختر که مونسم باشد در این دنیای تنگ...

آری من تو را خواستم از مولایم تا به دستانم یک ریحانه بسپارد...

گل سرخی که شادی داشتنش سراپای عمرم را لبریز از عشق کند...

آن لحظه از بس در دلم اطمینان داشتم که فرزند اولم دختر نخواهد بود (مثلا یکی از دلایلش خوابی بود که یکی از دوستانم دیده بود برای پسر دار شدنم و البته دلیل محکمترم ذهنیت خودم بود!)، حتی نگفتم خدایا به من یک دختر بده...چون احساس میکردم امکان ندارد!! ولی بعد از دو تا پسر، دیگر یک دختر را شاید خدا لطفی کند اگر بخواهد...
غافل از اینکه «امکان ندارد» برای ذات احدیت وجود ندارد، آن هم وقتی که زیر قبه ی آقای عالمین (ع) باشی و غرق محبوب او، حسین(ع) شده باشی و ...

پس از بازگشت از آن زیارت ناب به کلبه ی کوچکمان مشغول دانشگاه شدم و ادامه ی درسهایم...

سه سال و نیم گذشته بود از ازدواج مان و اواخر تحصیلم بود، که حس کردم اینک وقت اجابت است دعایم را...از سوی همان آقا(ع)...

و تو در دلم دمیده شدی به اذن خدایی که در علم او بودی از همان ازل...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

هیراد و عمه لیلاش
9 اسفند 91 13:00
سلام ، هیراد جون توی مسابقه شرکت کرده ، لطفا به وبلاگش بیائید و کمکش کنیدآرزومند آرزوهای شما


سلام...ممنونم از دعوتتون...اومدم و به گل پسرتون رای دادم!
هیراد و عمه لیلاش
9 اسفند 91 20:03
عزیزم ممنونم از لطفتون
برای این جشنواره های فصلی اگه تهران هستید چند تا اتلیه این کارو انجام میدهند این جشنواره برای زمستان اتلیه اسمان هستش الان برای نوروز کوچولوها عکاسی میشن ، رای گیری هم بعد از عید شروع میشه *


ممنونم ولی آیا شما هم به همین آتلیه واقع در سئول مراجعه کردین؟آدرس رو از سایتش با سرچ پیدا کردم...
مامان زهره
11 اسفند 91 13:36
سلام من از نوشته های شما خیلی خوشم میاد خیلی زیبا مینویسید و از اینکه میبینم مادری اینچنین ذهنیتش پر است از بالنده شدن و زیبا تربیت شدن فرزند دلبندش سرشار از انرزی میشم امیدوارم به من این اجازه رو بدید که تبدل لینک کنیم


سلام.ممنون از لطفتون...مرسانا کوچولو رو از طرف من و دخملم ببوسید.
با افتخار لینکتون کردم.