نی نی ِخاله به دنیا اومد!
دیروز من برای اولین بار خاله شدم و تو پسر خاله دار شدی!!
امروز هم تنهایی رفتم بیمارستان تا نی نی خاله رو ببینم چون متاسفانه تو رو راه نمیدادن...هرچند موفق هم نشدم!
چون نی نی که اسمشو گذاشتن «علیرضا» و تو هم هی پشت تلفن هربار از خاله حالشو میپرسیدی (علیرضا خوبهههه؟!؟!)، زردی داره -مثل نوزادی تو ...- و وقتی من رفتم، زیر دستگاه بود...
یه گل سرخ خوشگل (که تا حالا بابات هم واسم این شکلیشو نخریده!!) با یه شلوارک نارنجی کوچولو که کادو کرده بودم،، به همراه دو بیت شعر که توی اتوبوس به زور از خودم در وَکرده بودم، هدیه دادم به خاله... البته علی الحساب! تا بعد که بریم سر فرصت یه هدیه خوب بگیریم واسه علیرضا کوچکولومون!
اینم شعر مامان شاعرت!!:(مگراینکه خودم به خودم بگم شاعر!)
- مادر چو شدی، دل به دو دستش بسپار!
دربند و گرفتار کمندش بسپار!
این غنچه ی تو، آینه ی لطف خداست
گل را به نگاهِ ارجمندش بسپار...
حالا به نظر تو نی نی خاله چه شکلیه؟!
لابد این شکلیه الان... نه؟!
اگه به خاله ات رفته باشه، که فرشته ای شده واسه خودش!!
حالا یه بار انشاالله با بابایی میریم دیدنشون...
ولی قول بده مثل «مریم گلی» یه وقت نخوای به جای اون، تو رو بغل کنن و بگیری پای نوزاد رو از توی بغل بابابزرگش بکشیا!!
امیدوارم روابط حَسَنه باهاش برقرار کنی!
یادت باشه تو خانووووم شدی...............!!
*عکس ِدر ادامه ی مطلب، در یک سال و 8 ماهگی ات گرفته شده...(20 ماهگی ات خانومِ من!).