فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زینبنازنین زینب، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

کُپُلچه خانوم، لُـپـّــــو خان و لُپَّـــک (گردو خانوم)

سه امانت الهی در خانه ی ما

اولین برف

1391/12/22 17:49
نویسنده : مامان زنبق
527 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم...

ساعت حدود 7 و ربع ِ روز پنج شنبه 17 اسفند 91 صبح خواب بودم که پدرت از محل کارش یعنی مدرسه (گاهی وقتی من و تو خوابیم، بابایی میره سر کار و ما از خستگی شب و روز قبل از جامون تکون هم نمیخوریم!) تماس گرفت و گفت: اگه پرده رو نزنی کنار و از پنجره بیرون رو نگاه نکنی منظره ی خیلی قشنگی رو از دست میدی...حتما برو پشت پنجره رو تماشا کن...وقتی گوشی به دست پده رو کمی کنار زدم............خشکم زد و از شادی فریادی کشیدم: وای...برف!

سپیدی برف چشمهام رو میزد... با کلی ذوق و شوق پرسیدم: فاطمه زهرا رو بیدار کنم، ببینه؟ تاحالا برف ندیده! شنیدم: آره...بیدارش کن!

از خدا خواسته که زودتر برفها رو به تو نشون بدم با کمال بی رحمی اومدم بالای سرت و صدات کردم...

-فاطمه زهرا...فاطمه زهرا...

بار اول و دوم که به روی خودت هم نیُوردی و جم نخوردی از جات...(الهی مادرت فدات شه که اینقدر شب ها از ورجه وورجه ی زیاد خسته میشی و صبح اینطوری چسبیدی به رختخوابماچ)

و بالاخره بار سوم بیدار شدی و من در حالیکه در آغوشت می گرفتم، گفتم: پاشو ببین مامانی...برف اومده!

تو که هنوز چشمای ناز و کوچولوت رو درست و حسابی باز نکرده بودی بعد از سلام که از عادتهای خوبت شده، گفتی برف اومده؟!

البته  تو آدم برفی رو کاملا میشناسی! اما خب از روی عکس و نقاشی.

بردمت پشت پنجره و آنوقت تو بودی و نگاه غرق در لذت تو که برق میزد...

(به سقف یک ماشین اشاره کردی که: آدم برفی!!گفتم نه مامان جون!اون ماشینه که برفها پوشوندنش!)

خیلی دلم میخواست برات آدم برفی بسازم اما حیف که هم دوشنبه شب تب کرده بودی و تازه داشت حالت بهتر میشد و هم اصلا اینقدر برف نیومد که بشه باهاش آدم برفی ساخت توی باغچه مون...

خدایا شکرت به خاطر این آسمان و زمین سپید...

پ.ن: پارسال برف به همین اندازه هم نیومد...و تو هم خیلی کوچکتر از حالا بودی...

این هم اولین صحنه ی برفی که با چشمان کوچولویت از پنجره دیدی...

 

اولین صحنه ی برفی که از پبجره دیدی

 

اینم درخت خونمون وقتی برف میومد...

 

درخت خونمون وقتی برف میومد...

 

 

درخت خونمون وقتی برف میومد...

 

نگاهت به آنسوی پنجره ها...

 

نگاهت به آن سوی پنجره

 

اینم درختی در خیابان که تو تماشا می کردی

 

اینم درختی در خیابان که تو تماشا می کردی

 

و همچنان خیره...

 

نگاهت به آن سوی پنجره 2

 

-خب دیگه بسه مامانی...یه وقت دختره چش سفید نشی با دیدن این همه سفیدی برف!!

(البته دور از جونت، نفسم!چشمک)

 

نگاهت به آن سوی پنجره 3

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان زهره
27 اسفند 91 16:17
خوش به حالتون که برف دارین مرسانای من که فکر نکنم به این زودی برف ببینه توشهر ما برف نمیاد الانم که مشهدم گفتم شاید برف بیاد مثل عید پارسال که متاسفانه خبری نیست