آسمان در دستان تو
سر شب بود که اومدی منو صدا کردی و گفتی: ماماااان...! بیااااااا ایجّا بی بییییی ن!
و منو اُوردی توی اتاقت...بعد با ذوق و شوق کودکانه ات به اسباب بازی هات که روی بند رختمون چیده بودی، اشاره کردی و گفتی: ببیییینننن!آسمون دُرُس کردم!!!
اونوقت با شادی هی دور خودت چرخیدی و خندیدی و بالا و پایین پریدی!!
منم اِنقدر خوشحال شدم که نگووو...
- آسمانم بر فراز دستانِ کوچک تو می گردد...خورشید کوچکم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی