باز هم بازگشت!... و شُکر برای میلادت، نازنینم!
بسم الله
این بار یک وقفه ی بلند افتاد برای برگشتنم بر این مأمن خوب مادرانگیهایم، نی نی وبلاگ...
اینک، سه سال و شش ماه و اندی از آخرین نوشتهام در اینجا میگذرد! زمان زیادی است اما من اینبار یک دلیل محکم دارم. بسیار محکم و البته جذاب!
حضور یک عضو جدید دوستداشتنی در جمع گرم خانوادهمان که هرچه کار و مسئولیت داشتم، چندبرابر کرده است و به همان نسبت هم زندگیام را شیرینتر...
به نظرتان عجیب نیست که لذت و رنج در این دنیا اینقدر توأمان در هم تنیدهاند و ما اینچنین مصرّانه، در تلاشی بیهوده برای جداسازیشان از هم؟!
واقعاً گاه میاندیشم شیرینی و سختی بسان دو یار غارند در دامان روزگار...
کاش میدانستیم و میپذیرفتیم! آنوقت شاید اندکی، فقط اندکی روزهایمان را آسانتر میبلعیدیم و نفسهایمانها آرامتر فرو میدادیم... شاید دیگر اصلا اینقدر بابت هر پستی و بلندیاش خودمان را به زحمت نمیانداختیم و حتی به در و دیوار نمیکوبیدیم...!
...
امروز دقیقاً «سه سال» از حضور دلپذیر دخترک شیرینزبان کوچکمان میگذرد. از وقتی دختر کوچولوی نازنینمان با نام زیبای حضرت زینب سلام الله علیها پا به این کلبه گذاشته، شور و حال دیگری با خود آورده که قبل از آن اینطور تجربهاش نکرده بودیم.
هرچند شیرینی فرزندان در چشم مادر و پدر هیچ تفاوتی نداشته باشند اما یک چیزی را بگویم همینجا، آن هم اینکه اصلا فرزند سوم گلیست از گلهای بهشت! به همان خوشبویی و به همان لطافت و به همان دلبری... شاید به خاطر آرامش بینظیری که به لطف خدا، از صدقهسر تجربهی سالها بچهداری به دست آوردهایم...
ان شاالله که صالح شود و «آن که باید و شاید» و البته، دعای همیشگیام برایش عاقبت به خیر...
#الحمدلله_علی_کل_حال
#ماشاءالله_لاماشاءالناس