بانوی کوچک کتابخوان!
هو العلیم
وقتی تو
ثانیه به ثانیه
بزرگتر می شوی و بانو تر... ،
و من
جا می مانم
از این همه «قل هو الله» های تو... ،
چه کنم که همه ی زندگیم پر نیست
از صدای دلنشینت...؟!
من که
حالا درس می خوانم تا تو
سالهایی دورتر،
با افتخار بگویی:
او، مادرم بود...
پ.ن: ببخش مرا که این همه بی من می مانی،
ولی دلم خوش است که وقتی پدرت کنار هر فروشگاهی، از تو می پرسد: چه میخواهی، بابا؟!
تو در جواب فقط می گویی: کتاب میخام!!...و یا گاهی: مداد بیخر...!:)
عکسها در ادامه ی مطلب مربوط به بیست ماهگی توست.
برای مامان شب امتحانیت دعا کن، کوچولوی نازنینم...
* اینم عکسهای تو با کتاب تاریخ بیهقی من (مال ترم پیش، ترم اول ارشد ادبیات):
مراقب باش ها...مداد دستته!
میخوای بخونی؟!
میخوای خط خطی کنی پس...!! ای ناقلا!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی