نگاره های نگاهم (2)
و در ادامه :
17 June 2013
11 months ago
اولین باری بود که شهربازی می رفت... جایی که مادرش هنوز هم دوست میدارد! چند بار پرسید: اینجا کجاست؟!پارکه؟!؟
20 June 2013
11 months ago
برق ستاره های میان گیسوان تاب دارت، چشم ستاره های آسمان را هم خیره کرده است...
20 June 2013
11 months ago
به نام مهربان خدا...
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد... قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد...
شیرین من! شیفته ی این شعر حافظ بزرگوارم
که چقدر برایم تداعی می کند لبخندت را... و تلاقی می کند با نگاهت...
20 June 2013
11 months ago
وقتی چادر مامان بزرگت رو سر می کنی و جمع میکنی و به کمر می زنی، میشوی خود خود خانوم کوچولو!
21 June 2013
11 months ago
مریم کوچولوی نازم!دیروز برای اولین با فاطمه زهرا که میشه دخترعمه ات، دعواتون شد و دیدم که در عوض اینکه بهت عروسکش رو نداد، تو بیسکوییت ندادی بهش و دعوا و گریه بالا گرفت!!چه اشکی ریختین هر دوتون! به مامانت گفتم حالا تازه اولشه...گیس و گیس کشی ها مونده...:)
10 July 2013
11 months ago
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است...؟!
10 July 2013
11 months ago
یعنی یه لحظه هم نباید ازش غافل شد! یک دفعه می آیی و می بینی علیا حضرت همراه شریک جرم و دختردایی گرامی اش، آیه خانم، با پودر بچه دست و پایش را مثل مادر شنگول ومنگول کرده!:)
10 July 2013
11 months ago
یک خانواده ی جدایی ناپذیر!!:) متشکل از: دو خرس مامانشون و باباشون و باقی خواهراشون و داداش هاشون! لطفا در حمل و نقل اعضا، یاری بفرمایید!:-/