فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زینبنازنین زینب، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

کُپُلچه خانوم، لُـپـّــــو خان و لُپَّـــک (گردو خانوم)

سه امانت الهی در خانه ی ما

مـــــَــن ... مثل مادر یا خود یک مادر ؟

1392/5/21 17:03
نویسنده : مامان زنبق
354 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمان 

 

دخترم، فرشته ی کوچکم!

باید ببخشی ام ... یعنی دلم میخواهد ببخشی ام ...

چون خیلی موضوع ها هست که من هنوز ننوشته ام اما ...

دلکم که می گیرد، دیگر نمیخواهد راجع به هیچ کدامشان بنویسم و فقط و فقط از آن چه در قلبم در حال گذر است، باید برایش نوشت و بس!

موضوعاتی مثل باغ وحش رفتن تو، دختر نازنینم برای اولین بار در عید سال 92 ...niniweblog.com

و اولین بار شهربازی رفتنت در همین اوایل تابستان 92 ...niniweblog.com

این چند بار بیمار شدنت ... niniweblog.com

سخنرانی های جالب و شیرین زبانی های کودکانه ات ... niniweblog.com

آب بازی کردن در وان بادی ات توی حمام با -به قول خودت- ماهیو ( مایو ) ات!niniweblog.com

برای سومین بار، مشهدالرضا (علیه السلام) رفتنت در شبهای قدر که یک هفته ای طول کشید و با اصرار تو، برایت چادر خریدیم ...niniweblog.com

ماجرای حرفهای بامزه ی تو قبل از انتخابات و خط خطی کردنِ شناسنامه ی من ...niniweblog.com

و خاطرات بسیاری که قصد کرده بودم از آن روزهای سخت و شیرین ورودت به دنیای مان برایت بنویسم ...

همه و همه را من اینجا، در دفتر مجازی ات ننوشته ام ...

و نه اینجا که هیچ جای دیگر هم ...

حتی در ورق های کاهی آن دفتر آبی با ماهی های قرمز کوچولوی روی جلدش که زندایی رها، همان موقع ها که تو در دلم بودی و من منتظرت، برایت درست کرد تا من خاطراتت را درونش بنویسم و من خیلی مدت نوشتم و بعد تر همین حوالی ِ این روزها، مدت طولانی تری ست که رهایش کرده ام به حال خود ... بی خیال ِ اینکه می دانم تو، روزی خواهی گفت: چرا ادامه اش ندادی مامان؟! کاش...! و من بی دلیل تر از الانم و مستاصل تر از اکنونم خواهم بود مقابل نگاه های طلب کارانه ات ... niniweblog.com

گاهی فکر می کنم تابستان هم فایده ندارد برای جبران این همه کارهای نکرده ام ... افسوس

از همین حالا ... همین اکنون که نشسته ام و روزهای این بیست و چهارمین تابستانی که می گذرد برابرم را به نظاره نشسته ام، حس میکنم روزی را می بینم که چشم فرو می بندم به این دنیای درد اندود، و خاموش می شوم در حالیکه هنوز آن نشده ام که آرزویش را داشته ام که باشم ... و همچنان، آنم آرزوست ... بنده ی خوب ِ خدا شدن ... آه ...

تازگی ها ... این روزها ... چقدر من زیادی دارم حس می کنم ... تلخ شده ام کنار این همه آه ...

شیرینی فرزندی که در شکم امانت گرفته ام، لبریزم می کند از لبخند های دائمی اما پر از فکر ... 

فکر اینکه آیا من می توانم ... niniweblog.com

و اینکه تربیت، دشوارترین کاری ست که یک انسان وظیفه دارد در قبال ِ فرزندانش انجام دهد ...

من که هنوز هم کاملا احساس می کنم و با گفته های دیگران تصدیق می شوم که حتی اگر کودک نگویم با ارفاق!، نوجوانی بیش نیستم در درونم ... ،

آیا مادر شده ام بعد از این سه سالی که از آغاز جوانه زدنت در دلم می گذرد ... ؟! niniweblog.com

شنیده ام می گویند :

ــ یک بانو ،همان دم مادر می شود که خبر شکوفه زذن جنینی را در درونش در می یابد ،

و یک مرد ،نه ماه بعد تر وقتی گریه ی نوزادش را می شنود، پدر خواهد شد! niniweblog.com

و این نکته را هر بانویی که مادری را چشیده باشد، نیک می داند ... اما ...

اما من ... مانده ام میان این حس مادری که چیست و چه نیست ...

کسی می داند آیا ... یا توانسته آیا ... که مادری را تعریف کند ؟!

خوب یادم هست روزهای نخستی که تو را در آغوش کشیدم، چقدر دوست تر داشتم -بر خلاف آنچه از قبل فکر می کردم که دوست دارم مامان صدایم بزنی- مادر، بگویی ام ... niniweblog.com

هرچند همین دیروز پریروز که داشتی کنار عروسکِ تنهایی ات، زمزمه می کردی: مامانمه ... پرسیدم: کی مامانته؟ رو به من گفتی: تویی مامانی! niniweblog.com

و من دلم ضعف رفت از اینهمه غلظت ِ شیرین ِ میان این مامانی گفتن هایت! niniweblog.com

 

پ.ن: این روزها سخت مشغولم و سر در گم ... به یُمن مطالعه ی کتابی به این نام :

niniweblog.com آیا مادر خوبی هستم؟! niniweblog.com

...


* این کتاب بسیار جالب و مفید و پر محتوا که توصیه می کنم با نگاهی انتقادی، حتما مطالعه کنید، مصاحبه ای از دکتر روان پزشک محترم جناب آقای عبدالحسین رفعتیان می باشد.

- نگاه انتقادی که می گویم، منظورم نقد به تفکرات فرویدی ست که خودم با آنها از جهاتی مخالف هستم و به گونه ای حس می کنم در این کتاب وجود دارد.

 

مو فرفری ِ من!:)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

ساقی رضوان
21 مرداد 92 20:18
الهییییییییییییی میخاسم بیام بگم کجای این بشر کپلیه اخه اما تو این عکس دیدم بعله ی نموره کپله :دی
ایشالا ک زیارتتون قبول باشه مامانییییییییی و کپلی و جوجو


خیلی ممنون که اومدی. الانشو تازه نگاه نکن! بچم آب رفته حالا... یه عالمه کپلچه خانوم بود تنهایی! این جوجو که گفتی خیلی باحال بود!
ساقی رضوان
23 مرداد 92 19:14
بسی مشتاق دیدار موفرفریه کپلی و جوجوی فندقی و مامانی ِ ورقلمبیده هستیم

یعنیا عاشق این یه جمله ات شدم! مخصوصا اون ورقلمبیده ی آخرش... (از طرف مامان ِ در شُرُف ِ ترکیدن!)

راستی، همچنین...
خب یه قرار بذار محض رضای الهی...

غزل
25 مرداد 92 2:30
نیگاشوووووووووو
وااااای خدا..اصن یه وعضی دلم غش رف! )


خوش اومدی خواهری... راستی کاش یه عکسی از نسترن کوچولوتون نشونم میدادی.
ارلا
26 مرداد 92 20:30
سلام
دوست داری یه نامه به خدا بنویسی پس بیا یه وبم یه نامه کوچولو بنویس اینو بگم جایزه هم داره من منتظرم در قسمت نظر دهی میتونی نامتونو بنویسی پس میایی


سلام.ممنون از دعوتتون.
زهره مامانی مرسانا
26 مرداد 92 23:39
نگران نباشید این حس حداقل با من یکی که هست مطمئن باشید موفق هستید شک نکنید شما مادر یک دختر ناز و دوست داشتنی هستید.


خیلی ممنون از ابراز لطف سرشارتون.
مامان صدرا
27 مرداد 92 10:41
عزیزم ممنون از درخواست دوستیت
با افتخار لینک شدید.


ممنونم...
ساقی رضوان
28 مرداد 92 13:25
ب نظرت با ی مامان درحال ترکیدن کجا و چطوری میشه قرار گذاش؟)


خب حالا مونده تا بترکیم!: )) تو قرار بذار حالا، اومدیمو قسمت شد مجبور شدی خودت ببریم بیمارستان!:دی
مامان یگانه زهرا
29 مرداد 92 14:44
ممنون عزیزم که به ما سر زدید
دختر گلی دارید همیشه سلامت و شاد باشید


خواهش می کنم. ممنون از حضورتون. همچنین.
مامان عاشق
30 مرداد 92 9:07
چقدر سبک نوشته هات قشنگه ، یه حس شیرینی دارم موقع خوندنشون
شما با افتخار لینک شدید
دخترتون هم خانمیه واسه خودش


ممنونم که اومدید به وبلاگم. کلی ذوق مرگ گردیدیم! چون همین امروز صبح داشتم وبلاگ هلیا خانومتون رو می خوندم. شما هم لینک شده بودید.
زهرا مامان حنانه
2 شهریور 92 15:24
وای که چقدر شما ماهی حتما مامان مهربونی هم هستی نه
دوست دارم زنبق جون


ممنونم واقعا از این همه ذوق و شوقی که موقع نوشتن این خطوط داشتین و بهم کلی انرژی منتقل کرد! و اینکه درباره مهربونی هم والا باید از دخترم بپرسید!
مامان فاطمه زهرا
9 شهریور 92 23:32
خانمی خصوصی داری




ممنون
ساقی رضوان
18 مهر 92 14:02
خو من کجا رو بگم؟ هر جا شما راحتی بگو قرار بذاریم


بیشتر دلم میخواست تشریف بیارین خونمون...ولی ماه رمضون که قسمت نشد. هییت های مذهبی کجا میرین معمولا؟ فکرکنم محرم خیلی راحتتر میشه قرار گذاشت. البته انشاالله...
ساقی رضوان
29 مهر 92 21:34
قربونت
زحمت نمیدیم بابا اونم با این شکم ور قلمبیده:دی

هیئت ک اصولن صبحا میرم دانشگاه تهران
شب هم نمیدونم
قبلن ک مجرد بودم خونه بودم
حالام متاهل شدم باید خونه باشم چون اقامون خودش دو تا منبر داره و با موتور میبرنش(
ولی یحتمل بیت رو برم اگه بشه حساب کردم دیدم اگه تا 8 باشه بازم خوبه مشه با بی ارتی برسم خونه(


بیت رهبری هم مکان بسیار مناسبی است که انشاالله ما هم بیایم اما خب...اونجا خیلی سخته ملاقات کردن دوستی که تا به حال چهره اش رو ندیده باشی...
ساقی رضوان
10 آذر 92 7:01
دس شما درد نکنه ک چقددددددددددددددددد توجه نمودید
مامان زنبق
پاسخ
اگه منظورت بیت رهبریه که باید بگم امسال که می شد به خاطر بارداریم از اون در مخصوصه وارد بشم، اصلا قسمت نشد بیام جز شب آخر... که اون هم توی پارکینگ نشستیم... ولی باز هم خدا رو شکر... اینقدر دوست دارم ببینمت که نگو...