سلامی دوباره بعد از دو سال و نیم...
بسم الله الرحیم
سلام ...
سلامی به گل روی شما دو تا دردانه های نازنینم... امیدهای زندگیم...
فاطمه زهرا و محمدپارسای عزیزم...
خیلی دلم می خواست اینجا از تک تک ثانیه هایی بنویسم که در کنارتان با عشق سپری می کنم اما...
نمی دانم روزی درک می کنید حرفهایم را آیا...
اصلا لبریز شده ام از کلمات و حرف ها اما... نمی گذارد این فرصت ناچیز زندگی...
دلم لک زده برای یک دل سیر نوشتن... حتی عجیب دلتنگ هم آغوشی قلم با انگشتانم شده ام...
روزها به سرعت در گذرند و من ناتوانم از اینکه ثانیه ای را نگه دارم.
بنابراین می نویسم دوباره تا بماند برای چشمان روشنتان... نازنینان دلم...!
برای شروعی دوباره، چند تا عکس جدید ازتون میگذارم:
ماشاءالله لاماشاءالناس
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
*متن، نوشته شده در 94/2/16 و البته عکسها تازه تر هستند...
*قابل ذکره اولین عکس رو خاله حوریه، دوست عزیز قدیمی ام براتون درست کرده،
و عکس آخر هم، خاطره ای ثبت شده از سفر شمال عید سال 1395 هست.