الان که واست می نویسم به خاطر درسای مامانی رفتی خونه ی مامان بزرگ... ببخش که بهت اینقدر سختی میدم واسه گرفتن مدرک ارشدم که آرزو شده بود واسم از وقتی تو اومدی پیشمون(چون فکر نمیکردم با بار اول کنکور دادنم و با اینقدر کم درس خوندن قبول بشم...!) هرچند اگه اسمشو بشه گذاشت سختی!چون تو عاشق مامان بزرگ و بابابزرگتی و اگه یه روز نبینیشون و نری طبقه ی بالا، اینقدر جزع و فزع میکنی که یا باید ببرمت یا زنگ بزنم و خواهش کنم مامان بزرگ یا بابابزرگ بیان خونمون! هی میگی: بالا، بالا...بی ریم بالا...بابابزرگ بی رم! وقتی هم مامان بزرگت، بنده ی خدا دو دقیقه میاد خونمون با داد و فریاد هی میگی: برو خونتون!!(و منظرت اینه که برو تا منم باهات بیام!) و راه می...